خاطرات درهم و برهم
سلام جیگرای مامان
ببخشید چند وقته نمیام آپ نمیشم آخه سرم خیلی شلوغه نمیدونم کی خلوت میشه
برنامه تابستان امسال این بود که مادر جون مرضیه اینا برند تهران و ما هم بعد از امتحانات بابایی و تموم شدن ماه رمضون به جمع اونا بپیوندیم اما بعد از شبای احیا و مهمونی خونه عمه سمیه حال مادر جون مهری بد میشه و دکترا گفتند دیگه امیدی نیست یه هفته بعد از عید فطر یعنی 14 مرداد مادرجون مهری فوت شدن و ما را در غم بزرگی گذاشتند بعد از فوت مادرجون مهری هر هفته پنج شنبه ها سر مزارش میرفتیم وشب هم مراسم قرآن خوانی داشتیم تو این مدت کیف محیا جونی کوک بود و منتظر که الان کجا بریم آخه با بچه ها کلی بازی می کردید مهدیار جونی هم از شب فوت مادرجون اولین دندونش در اومد وکلی همه ما رو یه جورایی خوشحال کرد راستی دیگه از همون وقت هم بدون کمک میشینه و تو دست زدن دیگه حرفه ای شده
با نزدیک شدن ماه مهر هم برای محیا جونم خرید های لازم رو انجام دادیم و از اونجایی که صبح به صبح واسه شونه زدن به زلفهای دختری مکافات داشتیم به این نتیجه رسیدیم که موهاتو کوتاه کنیم و کلی از این تصمیم خوشحال شدی و دیگه میدان رقابت رو برای همکلاسیهات خالی کردی امسال به دلیل تموم شدن مرخصی مامانی روز اول مهر نتونستم ازت عکس بگیرم و از زیر قرآن ردت کنم با این حال این مسئولیت خطیر رو به بابایی محترم سفارش نمودم که ایشان بدون تشریفات و عکس این ماموریت رو انجام دادند که طی یک جلسه از ایشان تقدیر و تشکر به عمل آمد
سوم مهر یازدهمین سالگرد ما شدن من وبابایی بود و کلی تو این روز لاو ترکونیدم واسه هم
چهارم مهر هم هشتمین ماهگرد مهدیار جونی بود و تو این مدت دومین دوندونش هم در اومد
اینم حسن ختام این پست