محیا جونی محیا جونی ، تا این لحظه: 16 سال و 10 ماه و 19 روز سن داره
مهدیار جونی مهدیار جونی ، تا این لحظه: 10 سال و 3 ماه و 3 روز سن داره
 عشق من وبابایی عشق من وبابایی، تا این لحظه: 20 سال و 7 ماه و 4 روز سن داره

ماجراهای دو وروجک

اینجا همه چیز درهمه

1393/8/5 22:52
نویسنده : مامان الهام
630 بازدید
اشتراک گذاری

سلام عشقای مامان خیلی دوستتون دارم اینطور بگم که عاشقتونم و هر روز برای داشتنتون هزار هزار بار خدا رو شکر میکنم

نمیدونم سرم کی خلوت میشه تا با فراغ خاطر بیامو از خاطرات با هم بودنهایمان بگم  الان که اینا رو دارم می نویسم ساعت ده شب هستش و شما دو تا لالا کردین دادشی رو که سر شب همه اش جیغ جیغ میکرد خوابوندم و شما هم بعد از دیدن برنامه کودک و گرفتن املا شب که اونم تو خواب بودی و همه اش میگفتی بس دیگه مامان تموم کن رفتی تو رخت خواب و بشمار یک خوابیدی. بابایی هم شیفت داره و خونه نیست، خودم هم خیلی خوابم میاد ولی دوست ندارم بخوابم  چون فرصتهای طلایی مثل امشب کم پیدا میشه خوب بریم سر اصل مطلب:

 مهدیار عزیــــــــــــمحبتــــــزم نه ماهگیت مبارک باشه.امروز اولین روز از ده ماهگی رو پشت سر گذاشتی کلی برای خودت شیطون شدی از عید قربان (93/7/13) دیگه داری چهار دست و پا میکنی و تو این کار هم حرفه ای شدی و وبا سرعت دست اندازها و موانعی که سر راهت هستو رد میکنی فکر کنم در آینده راننده خوبی بشی .دندون سومیت هم به سلامتی در اومد و فعلا راحتی تا بعدی(93/7/26).از روز عید غدیر(93/7/21)کلا بد غلق شدی و غذا خوب نمی خوری و اشتها نداری فقط به من می چسبی اگه یه روز کامل هم کنارت دراز بکشم ازم سیر نمی شی و از اونجایی که فهمیدم شیرم برات کافی نیست(آخه وقتی میرم سر کار با شیر دوش از شیر خودم برات میذارم که به زور دو سی سی بشه یا نه)شیر خشک برات شروع کردم  که اونم به زور قاشق و قطره چکان به خوردت میدم.جدیداً  همون هم با بوو بوو کردن همه رو می پاشونی به سر و صورتت که اینم از زرنگیته ولی فکر کردی نمی ذارم شکم گشنه بخوابی اگه تو مهدیاری منم مامان مهدیارم

محیا عزیــــــــــــــــــمحبتــــــزم  افتادن دندون جلویت  مبارک باشه.خیلی با نمک شدی.از مدرسه که میای میری خونه مادر جون مرضیه اونجا نهار میخوریم بندو بساطمون جمع میکنیم میام خونه خودمون و بعد از یه چرت کمی بزرگ بیدار میشیم شما سی خودت منم سی خودم و داداشی و بعد از انجام تکالیف و خوردن شام و املا شب دوباره لالا میکنی تا برای صبحی دوباره با انرژی و سر حال باشی.

دیگه خواب بر چشمانم سنگینی می کند.

برای حسن ختام این پست چند تا عکس از گلای خوشبوی خودم

البته این عکس محیا خانمی بر میگرده به دی ماه سال گذشته که من عاشقشم

پسندها (3)

نظرات (2)

زیبازن
18 آذر 93 19:20
الهام جان سلام، از شما دعوت می شود، به خانواده زیبازن بپیوندید، زیبازن محیطی برای آموزش، یادگیری، سرگرمی، لحظات شیرین، دردودل و استفاده از تجربیات یکدیگر. منتظر حضور گرمتان هستیم. زیبازن برای تمام بانوان ایرانی WWW.ZIBAZAN.NET
مامان امیر عباس و ارغوان (دوقلوها)
27 دی 93 17:17
به به چه بچه های نازی ممنونم عزیزم دلمون براتون تنگ شده بود