خبرای خوب خوب
سلام عزیزانم خیلی دوستتون دارم
اولین خبر خوب اینکه پسر گلم حالت دیگه خوب خوب شده البته به لطف خدای مهربون و دکتر شاکری
دوم اینکه پسر گلی به سلامتی ماه پنجم رو پشت سر گذاشتی و مامانی عجول شروع به دادن غذای کمکی کرده البته یه هفته پیش که برای چکاب دوباره بردمت گفت می تونید از بیست روز دیگه شروع کنید
سوم اینکه عمه جون سمیه و علی آقا رفتند سر خونه و زندگی شون ومامانی هم به همین بهونه رفت و خودشو خوشگل کرد اونم به قیمت زخم شدن سر و کلی زجر کشیدن نمیدونم شاید من بر خلاف ظاهرخیلی ضعیفم اما ارزششو داشت خیلی خوب شدم خخخخ اما خودمونیم آدم بچه دار از همه چیز عقب میفته همه اش بچه بغل و نتونستم خیلی قر بدم
و چهارم اینکه مادرجون مرضیه و پدرجون رفتند تهران البته دایی احسان اومد دنبالشون و قراره ماه رمضونو کلا تهران بمونن و اگه خدا بخواد و همه چیز خوب پیش بره ما هم بعد از تموم شدن امتحانهای بابایی بعد از عید فطر میریم تهران و به جمع شون می پیوندیم
اما بگم از این روزای شما دو وروجک:
دختر گلم خیلی شیطون شدی از چشمای نازت شیطنت می باره هم کمکم می کنی داداشی رو نگه می داری و هم بعضی وقتا اونقدر کمک می کنی که حرص در میاری صبح ها که البته بهتر بگم ظهر که از خواب بیدار میشی مسقیم و دست و رو نشسته میشینی پای شبکه پویا تا ........البته اینم بگم که عاشق میوه هستی و از خوردنش سیر نمیشی طوری که بعضی وقتا هسته و پوست میوه رو هم برای منو بابایی نمی ذاری که دلی از عذا در بیاریم ولی نمیدونم چرا به غداها اینقدر علاقه نداری با اشتها نمیخوری طوری که بیشتر وقتا با دعوا غذا رو به خوردت دادم یا خودم خوردم
و اما مهدیار جونی روز به روز تو دل برو تر میشی دوست دارم درسته قورتت بدم دستاتو برای بغل گرفتن باز میکنی به همه چیز مخصوصا اونایی که حرکت دارند با دقت نگاه میکنیهر وقتم که دلت بخواد به جنگولک بازیهای منو آبجی میخندیو اگه دلتم نخواد که هیچی ما رو ضایع میکنی جدیدنا با خودت یه حرفایی به زبان نی نی ها میگی تا بهت میگم چی میگی پسرم یه لبخند ملیحی بهم تحویل میدی که دلم آب میندازییه حرکت جالبت هم اینکه بعضی وقتا که پاتو میبری تو دهنت می ذاری اشتباهی دستاتو می خوری و پاهاتو ول میکنی فکر کنم مزه دستاتو بیشتر دوست داری
فعلا وروجکای گلم به خدا می سپارمتون آخه امروز عزمم رو جزم کردم که یه کم به کارای خونه رسیدگی کنم